کودک درونم دلتنگی میکند برایت، بچه است دیگر...
نمیفهمد فاصله یعنی چی!
همه در باران تند تند راه می روند!
این منم که می ایستم و با چشم هایم به تو فکر میکنم...
ازبس خوابت رادیده ام دیگرنمیگویم خوابم می آیدمیگویم یارم می آیدوعده ماهمان رویای همیشگی
مثل عکاسی ماهر نگاهت میکنم...
از نزدیک ترین زاویه ممکن،
و سرت را دقیقا” رو به رویم نگه می دارم
خورشید را روی صورتت پخش می کنم
و در ذهنم
از امروز تو عکس می گیرم،
برای روزهایی که نیستی...!
دوریت زمستانی دیگر است!
کمتر از من دور شو، باز سرما خورده ام.....
((خاص))
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﻋﺸﻘﻢ ﮔﻔﺖ :ﺩﻭ ﺧﻂ ﻣﻮﺍﺯﯼ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻦ ﻣﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﺪ. ﮔﻔﺘﻢ :ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻢ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪﻡ. ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻠﺨﯽ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﻄﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ...
تمام تنم میلرزد از زخم هایی که خورده ام! من از دست رفته ام، شکسته ام! میفهمی؟ به انتهای بودنم رسیده ام، اما... اشک نمیریزم! پنهان شده ام.. پشت لبخندی که درد میکند.
هر چیزی زمانی دارد...
نفس هم که باشی دیر بیاای
*رفته ام*
خدایا ببخش که امانتدار خوبی نبودم... دلی که بهم داده بودی شکست